جدول جو
جدول جو

معنی مد نظر - جستجوی لغت در جدول جو

مد نظر
برابر چشم
تصویری از مد نظر
تصویر مد نظر
فرهنگ لغت هوشیار
مد نظر
دلخواه
تصویری از مد نظر
تصویر مد نظر
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منظر
تصویر منظر
(دخترانه)
آنچه بر آن نظر بیفتد و به چشم دیده شود، چهره، صورت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بدمنظر
تصویر بدمنظر
بدنما، بدنمود، زشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منظر
تصویر منظر
جای نگریستن و نظر انداختن، آنچه در برابر چشم واقع شود
فرهنگ فارسی عمید
(کَ نَ ظَ)
آنکه نظرش کج باشد. کج بین. بدنگاه. (ناظم الاطباء) ، حسود و رشکین و بدخواه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَظْ ظِ)
درنگ کننده و مهلت دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درنگ کننده. (ناظم الاطباء) ، نگرنده در چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چشم دارنده به چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنظر شود
لغت نامه دهخدا
(مُحَ ظِ)
مردم برآمده چشم بزرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد چشم برآمده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظَ)
جایگاه نظاره کردن:
اندیشه نردبان کند از وهم و برشود
از منظر سپهر به مستنظر سخاش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظِ)
مهلت خواهنده و آنکه مهلت می خواهد. (ناظم الاطباء) ، درخواست کننده ’نظره’ از کسی. (از اقرب الموارد). رجوع به نظره شود، منتظرشونده کسی را. (از اقرب الموارد). رجوع به استنظار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
شدیداللحم. (متن اللغه) (اقرب الموارد). سخت گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ کِ)
سیل ناگاه پیش آینده، ناگاه به بدی پیش آینده. (آنندراج). آغازنده به فحش و بدگوئی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ ظَ)
آنچه بنظر بد آید. بدنما. بدنمود. (فرهنگ فارسی معین). مقابل خوش منظر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَقِ)
جستجوکننده کارهای حقیر و رکیک یا کارهای مشکل. (آنندراج). نعت فاعلی است از دنقره به معنی تتبع در دقایق امور و اباطیل. رجوع به دنقره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کند نظر
تصویر کند نظر
کند نگر کند بصر کند چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج نظر
تصویر کج نظر
آنکه نظرش کج باشد کج بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدمنظر
تصویر بدمنظر
بدنما، آنچه بمنظر بدآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد منظر
تصویر بد منظر
بد نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد نظری
تصویر بد نظری
نگاهبد بد نگریستن نظر از روی شهوت، بد شکلی بد منظری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد نگر
تصویر بد نگر
بد بیننده ضعیف البصر
فرهنگ لغت هوشیار
دید دیدگاه نگر گاه، چشم انداز محل نظر جای نگریستن جایی که بر آن نظر افتد، چشم. یا منظر چشم. مردمک مردم دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در نظر
تصویر در نظر
در نگر فردید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از نظر
تصویر از نظر
از لحاظ ازروی از روی عقیده ای خاص توضیح زم اضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد نظر
تصویر بد نظر
بد نگر بد نگاه بد شکل بد هیئت زشت روی بد منظر
فرهنگ لغت هوشیار
مولش خواسته (مولش مهلت تانی در کار)، بیوسیده، بیوسگاه چشم به راه بیوسنده، مولشخواه مهلت خواسته شده 0، انتظارداشته، 0 محل انتظار: ساعات بین که بر ورق روز و شب رود از منظر سپهر به مستنظر سخاش 0 (خاقانی) آنکه مهلت خواهد مهلت خواهنده، 0 انتظاردارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منظر
تصویر منظر
((مَ ظَ))
چهره، سیما، نگاه، نظر، جای نگریستن، جمع مناظر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنظر
تصویر مستنظر
((مُ تَ ظِ))
آنکه مهلت خواهد، مهلت خواهنده، انتظار دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدمنظر
تصویر بدمنظر
((~. مَ ظَ))
آنچه در نظر خوش نیاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مد نظر قرار دادن
تصویر مد نظر قرار دادن
درنگر آوردن، درنگریستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مد نظر داشتن
تصویر مد نظر داشتن
درنگر آوردن، درنگریستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منظر
تصویر منظر
دیدگاه، نگرگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مورد نظر
تصویر مورد نظر
دلخواه
فرهنگ واژه فارسی سره
احول، کج بین، کج چشم، کژبین، لوچ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدترکیب، بدگل، بدنما، بدلقا، زشت، زشت رو، کریه
متضاد: خوش منظر، خوش لقا، مه لقا، خوش نما، خوبرو، قشنگ، زیبا، وجیه، وجیه منظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چشم زخم
فرهنگ گویش مازندرانی